اي دبستاني‌ترين احساس من ...
نوشته شده توسط : میثم

خاطرات كودكي زيباترند

يادگاران كهن مانا ترند

درس‌هاي سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود



درس پند آموز روباه وکلاغ

روبه مكارو دزد دشت وباغ

 روز مهماني كوكب خانم است

سفره پر از بوي نان گندم است


 
كاكلي گنجشككي با هوش بود

فيل ناداني برايش موش بود

با وجود سوز وسرماي شديد

ريز علي پيراهن از تن ميدريد

 

تا درون نيمكت جا ميشديم

ما پرازتصميم كبري ميشديم

پاك كن هايي زپاكي داشتيم

يك تراش سرخ لاكي داشتيم
 


كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هايش درد داشت

گرمي دستان ما از آه بود

برگ دفترها به رنگ كاه بود

 
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ

خش خش جاروي   با پا روي برگ

همكلاسي‌هاي من يادم كنيد

بازهم در كوچه فريادم كنيد
 

همكلاسي‌هاي درد و رنج و كار

بچه‌هاي جامه‌هاي وصله‌دار

بچه‌هاي دكه خوراك سرد

كودكان كوچه اما مرد مرد

 

كاش هرگز زنگ تفريحي نبود

جمع بودن بود و تفريقي نبود

كاش مي‌شد باز كوچك مي‌شديم

لا اقل يك روز كودك مي‌شديم



ياد آن آموزگار ساده پوش

ياد آن گچ‌ها كه بودش روي دوش

اي معلم ياد و هم نامت بخير

ياد درس آب و بابايت بخير


اي دبستاني‌ترين احساس من

بازگرد اين مشق‌ها را خط بزن ...

 




:: موضوعات مرتبط: شعر , دل نوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: